
ميگفت بيدردي بلاي مردمان است
بي درد بودن بدترين درد زمان است
ميگفت دريابيد مولاي علم را
شيطان قلم کرده است پاهاي قلم را
ميگفت ايمان قرنها سهم بلا بود
جانهاي بي محنت نصيب کوسهها بود
ميگفت عمري در پناه دار بوديم
يک عمر زير سلطه آوار بوديم
ميگفت و ما انگار خواب خواب بوديم
خاموش چون عکس درون قاب بوديم
تصويرهاي او ولي بيناتر از ما
با آن زبان بي زبان گوياتر از ما
تصويرهايش معني فرياد ميداد
بوي نبرد داد با بيداد ميداد
بايد که عمر قرنهايي سر بيايد
تا مثل يک آويني ديگر بيايد
آزاده بود و عزم دشت کربلا کرد
آزاده بود و مرتضي را مرتضي کرد
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1